بردیابردیا، تا این لحظه: 9 سال و 9 ماه و 3 روز سن داره

فرشته ی زمینی مامان و بابا

چه خبر از کجا؟

1393/3/8 2:45
نویسنده : مامان بردیا
119 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزیز دلـــم، امیدم، مونسم
چند روزه می خوام این پستو بذارم، پشت گوش میفته. ولی الان جوری مامانو خجالت دادی که نتونستم مقاومت کنم. الهی فدای اون دست و پاهای کوچولوت بشم که هر بار صدات میکنم با تکون خوردن و لگد زدن جوابمو میدی! 
  

بردیای مامان،

الان تو 29 هفته ای و چند وقتم هست که هزار ماشالا خیلی شیطون شدی و منو بابا حامد کارمون شده خندیدن از دست شیرین کاریای شما!
مثلن چند روز پیش که مامان سعیده اینا خونمون بودن من رو مبل دراز کشیده بودم؛ یهو دیدم شکمم داره میره اینور اونور! 
یا اینکه قبلنا هر بار بابایی دستشو میذاشت رو دلم تا تکون خوردنای شما رو حس کنه، شما بی حرکت میشدی! ولی چند شبه حسابی بابایی رو تحویل میگیری و براش فوتبال میکنی تو دل من  بعد دوتایی کلی عشق میکنیم و تصدقت میریم. 
و اما جدید ترین کارت سکسکه کردنه. ده روزی میشه که شکمم مثل نبض بالا و پایین میره و اون موقه میفهمم داری سکسکه میکنی.هر چند ده یا بیست ثانیه بیشتر طول نمیکشه ولی دلم میسوزه و میگم نکنه الان کلافه شی! 
خلاصه این روزا حسابی دل بری میکنی و دل مامان و بابا به شما خوشـــه.
                             
راستی امروز برای بابایی روز خیلی خسته کننده ای بود چون بالاخره بعد کلی دوندگی و یک ماه بی ماشینی تو این گرمای بندرعباس، ماشین جدیدمونو بعد کلی تشریفات اداری، تحویل گرفت. الهی بمیرم که اونقد اذیت شد ولی خب خداروشکر که بالاخره تموم شد و دیگه مجبور نیست زیر این آفتاب که انگار از یه متری آدم داره می تابه، بره سرکار!
یه خبر مهم دیگه هم اینه که سامیار بعد یک ماه حالش خوب شد و 24 اردیبهشت اومد خونه پیش مامان و باباش 
خب دیگه مامانی فک کنم به اندازه ی کافی جبران تنبلیامو کردم، کمرمم درد گرفت چون شارژ لپ تاپ تموم شد و مجبور شدم بشینم کنار شارژر...
شنبه قراره ببینیمت یکی یه دونه. تا اونروز لحظه شماری میکنیم واسه دیدن روی ماهت مامان جونی  خدااا ینی الان پسرم چه شکلیه؟ چند کیلوئه؟ بهش خوش میگذره تو دل مامان؟؟

پسندها (1)

نظرات (0)